۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

بیا

حالا دیگر بیا
بیا و تنهاییت
تکه های قلبت
خش مغموم صدایت
و سیلاب بغض و اشکت را
محکم در بغل بگیر وبیا
بیا بیا

دوان دوان بیا بیا از اینجا برویم

بیا،دعاکن وبیا
که اشک و خونت چنان بیامیزد
که نه گرگ بتواند رد خونت بگیرد
نه پری های ناز نازی از سیل اشکت
رد دریای چشمانت
فقط بیا
دعا کن و بیا و بگریی وبیا وبیا وبیا ... بیا
---------------------------------------
بیا از اینجا برویم
گرگان این دیار خون می خواهند
و
پریانش جان

آن یکی از جسمت می درد

وین دگر روحت را می مکد

حالا تو، تفاله ی بودن
روح سرنگون ابد
می گویی که اهل این دیار نیستی؟
اینجا فقط همین دو معبود را می پرستند
خدای دیگری نیست
معبود میانه ای بین این دو نیست
تا تو راز و نیازش کنی ومعبدش سازی
نیست نمی بینی؟
----------------------------------------

درد و داغ من از آن است
که زهرزخم نیش گرگی که نقاب دوستی به بر دارد
آسان تراز پریان فرشته خویی که نفی آسمان میکنند
و از اوج نور به زمین آمده تا به گرگی بدل شود
و تو که اولین صیدش هستی
هم روح و هم جسمت را ویران می کند

تویی که اگر گرگ بودی تکه پاره اش را به جشن می نشستی
وگر پری بودی که نمی توانست این چنین
تمام رویای آسمان را در تو بشکند
در تو بکشد
تو را در تو بمیراند
تو را .........آه
-----------------------------------------------------
اما من انسان بودم
من انسان ماندم
اگر نبود
چنین بازیچه ی دست اهریمنان سیاه و سپید نمیشدم
اهریمنانی که هر کدام
نهایت
برای خوش خوشانشان
سر از تن روح و جسمت جدا کردند
------------------------------------------------
کاش در من قدرت خلق خدایی دیگر بود
------------------------------------------------
ابتدا سیاهی بود که با سپیدی قلب را نشانه گرفت تا جسم را بستاند
در آخر سپیدی بود
که با سیاهی عقل را نشانه گرفت تا روح را برای ابد آواره کند
تکه تکه ویران ...
-----------------------------------------------

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه


ای آرزوی آرزو آن پرده را از او