دلم گرفته است...
دلم گرفته است... به ایوان میروم و دست بر پوست کشیدهی شب میکشم
برپوست کشیدهی شب...
بردمادم صبح
برستیغ آفتاب
بر این حنجره که رویای فریادی در نیمهشب را به گور برده است
برای همیشه که شاید همین امشب است و بس
همیشه و امشب؟
هماره و فریاد؟
بر همین دست لرزان
که میشنود صدای شکستن غم
متلاشی شدن شیشه دلتنگی
پوست انداختن مخمور چشمانی همیشهعاشق و همیشه بیعشق...
دست میکشم
دست بر تک تک رگهای بی خون و ویرانم
و صدای خستهی طوفان در این جویهای خالی
چه زنگ غمی!
چه صدایی...
دلم گرفته است و فریاد در گلو دارم و می خواهم بروم تا ته شهر...
همه را بیدار کنم
همه را
همهی همه را
همهی همه را دیده ای شاید
طوفانم طوفانی درون این مرداب
مرداب
...
دلم گرفته است... به ایوان میروم و دست بر پوست کشیدهی شب میکشم
برپوست کشیدهی شب...
بردمادم صبح
برستیغ آفتاب
بر این حنجره که رویای فریادی در نیمهشب را به گور برده است
برای همیشه که شاید همین امشب است و بس
همیشه و امشب؟
هماره و فریاد؟
بر همین دست لرزان
که میشنود صدای شکستن غم
متلاشی شدن شیشه دلتنگی
پوست انداختن مخمور چشمانی همیشهعاشق و همیشه بیعشق...
دست میکشم
دست بر تک تک رگهای بی خون و ویرانم
و صدای خستهی طوفان در این جویهای خالی
چه زنگ غمی!
چه صدایی...
دلم گرفته است و فریاد در گلو دارم و می خواهم بروم تا ته شهر...
همه را بیدار کنم
همه را
همهی همه را
همهی همه را دیده ای شاید
طوفانم طوفانی درون این مرداب
مرداب
...
همه ي همه را ديده ام انگااااااااااااااااار
پاسخحذفهمه ي همه را مي شناسمممممم منننننن
همه با هم غريبه اند انگااااااااااااااار
دوستي ميبايد ، دستي شاااااااااااااااايد
از خودم ...
هاااااااااااااااااااااااااي
پاسخحذف